قلندر پاپتی شعر معاصر ایران قبل ازاینکه کفشهایش را پیدا کند به انتهای انسان رسید و مرگ را پایان کبوتر نمیدانست.
سهراب غرق در رقص پروانهها بود، غرق در کاشان و گلستانه و حاشایی از روسپیان بخارا نداشت، سهراب اگر انسان را فراز معناها نمیانگاشت این همه بزرگ نبود.
معناگرایی در اندیشه سهراب نامحدود است و سهراب برای نخستین بار توانسته است این عنصر را بر همه عناصر شعری رجحان ببخشد بیآنکه توازن بین عناصر به هم بخورد، اورا همواره من جادوگر شعر ایران میدانم، چراکه با کلماتی که حتی کم سوادترین افراد جامعه با آن سر وکار دارند مفاهیمی را مطرح میکند که فیلسوفان را به فکر وادار میکند و شاعران را به بازنگری در واژها، که شاید در معنا، گونهای برخوردهای سهل الممتنع رخ داده است.
سهراب سپهری هرچند آرمانگراست ولی به دنبال آرمان شهریست که برای اولین بار تمام اجزاء کائنات در آن نقش آفرینی میکنند که همه چیز در حوزه شاعرانگی محض اتفاق میافتد، یعنی میشود رد پای سهراب را در همه جای آن مشاهده کرد، سهراب ویترینی از خوبیهاست، از طبیعت جامع و تامیکه در هرجای عالم هستی میتوان سراغ از آن را گرفت و منتقدین شعر معاصر ما مدت بیش از سی سال است به اشتباه سهراب را ناجوانمردانه متهم میکنند که تعلق خاطر زیادی به عرفان شرق دارد.
این اشتباه بزرگی است، مگر نیلوفر فقط در شرق میروید، مگر سنجاقک بر برکههای هند پرواز میکند، مگر راز گل سرخ در کاشان است ویا نسب او به بخارا میرسد یا خاک تپههای سیلیک؟
اصلا این طور نیست، سهراب نگاهی جهان وطنی دارد و تمامیمنتقدان ادبی امروز ایران در مورد سهراب، به ناروا او را متهم به تعلق خاطر به عرفان شرق کرده اند، نگاه سپهری به همه جهان ماست همانطوریکه به هند سفر کرده است به غرب هم رفته است، شاید سفر هند بر زندگی سهراب تاثیر بیشتری داشته اما اینگونه نیست که سهراب سپهری در خاک پاک ایران ریشه داشته باشد و هندویی بودایی فکر کند، در صورتیکه جذیههای شعر سپهری جهان وطنی است.
زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.
زندگی /مهربانی /سیب /ایمان /شقایق/… همگی برای جهان ما مفاهیمیثابت دارند و دیگر نمیتوان سپهری را یک متشرق دانست
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمیعاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچهای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
سهراب زمین و جهان را در هستی مطلق به اندازه یک ناحیه میبیند یک حومه کوچک از کائنات، اما زاغچه را چنان بزرگ میپندارد که عالمی در پنهان شده است و یا باغچه را، سهراب را ماهنوز به درستی درک نکرده ایم.
شاعران و یا متشاعران سانتی مانتالیسم از بس که سهراب ساده نویسی کرده است برای شروع به سراغ این حجم عظیم ناشناخته از رویا، فکر، فلسفه، واندیشههای ناب بشری میروند، اما وقتی میخواهند بنویسند به فلج فکری در حوزه شعر سهراب دچار میشوند. سهراب قاعدتا اندیشهای ازلی دارد که گستره ی آن از طبیعت فرش شده است تا جستجو برای رموز خلقت، فکر میکنم همواره سهراب سپهری برای رمز یابی و رمز گشایی از جهان ما خون عرق کرده است. انطباق زندگی سپهری بر شعرش از او شاعری ساخته که میشود گفت در عمر نسبتا کوتاهش همه چیزها را سرود ورفت تا مارا با خودمان مدتها تنها بگذارد تا بهتر ببینم و بهتر بگوییم. چشمها را باید شست، جوردیگری باید دید.
- نویسنده : عزیز کلهر