هم‌اکنون سارینا درس می‌خواند اما برای ادامه راه، نیاز به کمک دارد. دستی باید یاری‌گر این کودک باشد تا بتواند زیبایی‌ها را بشنود. امید که این‌گونه شود چراکه توقع زیادی نیست. نمی‌شود دائم شعر«بنی‌آدم اعضای یک پیکرند» را خواند و دید که ساریناها هر روز بیش‌تر می‌شوند.


خبرگزاری فارس لرستان- سمیرا عزیزی، هر روز برایم لالایی می‌خواند و نوایش را می‌شنیدم، دوست داشتم زودتر ببینمش. بارها از خود می‌پرسیدم یعنی چهره‌اش هم مانند صدایش گرم و دلنشین است؟!

هر روز دعا می‌کنم که خدایا این دوری را طولانی نکن و سریع‌تر وصالش را برسان چراکه می‌خواهم زودتر لبخندش را ببینم… و امروز همان صبحی است که آرزویش می‌کردم و ماه‌ها انتظارش را کشیدم… سلام مادر، منم، کودکت. خدایا ممنونم که به دنیای زیبایت پا نهادم.

در دلم قند آب می‌شود چون‌که حالا می‌توانم الهه نازم را ببینم. وای خدای من! او چون آوای لالایی‌اش زیباست، همان بود که هر شب در ذهنم تصورش می‌کردم.

روزها از پیِ هم می‌گذرند و تو همیشه کنارمی؛ کسی‌که هرگز شبیه‌اش را ندیده‌ام، درست یکی هستی از جنس خودم. هر لحظه، احساست می‌کنم و خشت خشت رویاهایم را با بودن تو می‌سازم.

با گذشت زمان و گذران ثانیه‌ها، عشق‌مان نیز ده‌ها برابر می‌شود. چقدر دنیا با تو خوب است، زمانی‌که در آغوش می‌کشیَم و سایه‌ات روی من خیمه می‌شود بندبند وجودم را آرامشی اهورایی فرا می‌گیرد. اما نمی‌دانم چرا در دلم کهنه دردی، سنگینی می‌کند، دائم فکر می‌کنم این‌ خوشبختی‌ها ادامه‌ای ندارند، غمی در چشمانم ابر شده و سیاهیش رنگ هر شبم است.

حسی در قلبم بدجور تلنگر می‌زند که دلخوش نباش! خدایا بی‌قرارم، مرهمی برای این دردم بفرست.

امروز هم مادرم مرا در آغوش کشیده و می‌خواهد برایم لالایی همیشگی را بخواند… اما چرا فقط لب می‌زند!؟ چرا همه به یکباره سکوت کردند!؟

به یک آن، عجیب همگی غریب شدند! ابری سیاه، کران تا کران زندگیم را فرا گرفته و حال دلم را نمی‌دانم؛ همه از من دور شدند. همین جانم را به آتش می‌کشد و کابوس این فاصله دارد مرا از پای در‌می‌آورد. همه از من بی‌خبرند و چقدر در سکوتم بی‌صدا گریه می‌کنم. خدایا مادرم را پس بده.

سالانه نوزادانی به دنیا می‌‌آیند که در سال‌های ابتدایی زندگی می‌توانند بشنوند اما بعد از مدتی و در دوران کودکی ناشنوا یا کم‌شنوا می‌شوند. سارینا، یکی از این هزار کودک بوده که سال‌هاست با مشکل کم‌شنوایی سر می‌کند. کودکی که نصیبش از رنگارنگی دنیا تنها سکوت است و بی‌صدا، آن را فریاد می‌زند.

در رابطه با وضعیت این کودک از مادرش سوال پرسیدم و لیلا در ادامه می‌گوید: همسرم پسرعموی من است و ازدواج فامیلی انجام داده‌ایم. سارینا ابتدا طبیعی بود اما سه، چهار ساله بود که متوجه شدیم دیر جواب می‌دهد و حرف زدنش سنگین شده است.

وی با صدایی بغض‌آلود ادامه می‌دهد: فامیل و همسایه‌ها بارها از من سوال می‌کردند که چرا دخترم عادی نیست اما دوست نداشتم برچسب ناشنوا بودن بخورد و وضعش را انکار می‌کردم.

بارها او را دکترهای مختلف بردم و سختی راه سفر را به جان خریدیم اما هر چه بیشتر می‌گشتیم کمتر به نتیجه می‌رسیدیم. به تشخیص پزشکان، دختر من کم‌شنوا بود و خیلی از صداها را نمی‌توانست بشنود.

او از سختی شرایط دخترش می‌گوید و با بیان اینکه کاشت حلزون برایش امکان‌پذیر نبوده است، اضافه می‌کند: کودکم ناشنوای مطلق نیست برای همین، این شیوه کارساز نخواهد بود. چند سال قبل یک پزشک گفت باید به روش استفاده از سلول‌های بنیادی مورد درمان قرار گیرد که هفتاد میلیون تومان هزینه داشت و آن هم ممکن است پاسخ قطعی ندهد. پول عمل را نداشتیم و نتوانستیم کار خاصی انجام بدهیم.

مادر سارینا که بدی شرایط اقتصادی‌شان از ظاهرش هویداست، نگاهش را به گوشه‌ای خیره می‌کند که ناگاه اشک‌هایش سرازیر نشوند و می‌افزاید: هم‌اکنون بچه‌ام از سمعک استفاده می‌کند و البته باطری ۱۱ هزار تومانی به ۴۵ هزار تومان رسیده و ماندگاری آن هم از یک هفته به یک روز کاهش یافته است.

وی شغل همسرش را کارگر فصلی عنوان می‌کند و با اشاره به اینکه آن هم دو روز هست و ۲۰ روز نیست، بیان می‌کند: خودم هم در شرکتی غیردولتی به صورت نیمه‌وقت کار می‌کنم‌ و تنظیف آنجا را برعهده دارم اما حدود پنج ماه است که ریالی حقوق نگرفته‌ام.

مادر این کودک کم‌شنوا می‌گوید: هم‌اکنون در اتاقی که اجاره کردیم زندگی می‌کنیم و آخر هفته‌ها برای شست‌‌وشو و حمام به دهات می‌رویم چراکه شرایط مالی ما به اندازه‌ای نیست بتوانیم خانه بهتری کرایه کنیم.

وی با بیان اینکه شرایط زندگی ما برای یک کودک سالم و عادی هم سخت بوده و نمی‌توانیم تمام نیازهایش را برآورده کنیم، اضافه می‌کند: حتی در پول خورد و خوراک هم مانده‌ایم و روز و شب در فکر طفلم هستم؛ نمی‌دانم آینده او چطور خواهد شد!؟ ما نمی‌توانیم باطری سمعکش را هم تهیه کنیم و معلوم نیست تا کی قادر خواهیم بود که این‌گونه ادامه بدهیم.

او در ادامه می‌گوید: تحت پوشش هیچ دستگاه یا نهاد حمایتی نیستیم و اقدام هم نکرده‌ام چون نمی‌خواهم بگویند فرزندش معلول است. حرف مردم بدتر جگرم را می‌سوزاند.

هم‌اکنون سارینا درس می‌خواند اما برای ادامه راه، نیاز به کمک دارد. دستی باید یاری‌گر این کودک باشد تا بتواند زیبایی‌ها را بشنود. امید که این‌گونه شود چراکه توقع زیادی نیست. نمی‌شود دائم شعر«بنی‌آدم اعضای یک پیکرند» را خواند و دید که ساریناها هر روز بیش‌تر می‌شوند.

 اگر فکری به حال این کودکان نشود شاید خیلی زود دیر شود و آن هنگام است که دیگر پشیمانی سودی ندارد.

انتهای پیام/




Source link